نیم کاسه
[اینجا کاسه ای زیر نیم کاسه نیست]
درباره وبلاگ


[لطفا با بیان نظرات و دیدگاه های خود به بهتر شدن وبلاگ کمک کنید]
آخرین مطالب
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : مجتبی صادقی

  در یکی از دبیرستان‌های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به‌عنوان موضوع انشاء این مطلب داده شد که "شجاعت یعنی چه؟"  محصلی درپاسخ فقط یک جمله نوشت: "شجاعت یعنی این " و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داد و جلسه امتحان را ترک کرد. برگه‌ی آن جوان دست به دست دبیران گشت و همه به اتفاق و بدون استثناء به ورقه سفید او نمره 20 دادند. فکر می کنید آن دانش آموز چه کسی بود؟

*دکتر علی شریعتی* 

جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:49 :: نويسنده : مجتبی صادقی

كامپيوترها به 4 دليل دخترند :

1.فقط خالقشون از منطقشون سر در مياره!
2.فقط خودشون زبون خودشون رو مي فهمن!
3.اگه يه كسي پا بندشون بشه بايد هرچي پول داره براشون لوازم جانبي بخره!
4.اگه يكم صبر مي كردي يكي بهترش گيرت مي اومد!
خدائيش اگه دروغ ميگم بگین دروغ ميگي! 

 

        مرگ انسان دست خداست، زن ها فقط وسیله اند.

جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده :

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!

تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:

من تمام اجزا ماشین را بخوبی میشناسم و موتور و قلب آن را کامل باز میکنم و تعمیر میکنم!

در حقیقت من آنرا زنده میکنم! حال چطور درآمد سالانه من یک صدم شما هم نیست!!؟

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت:  اگرمی خواهی درآمدت 100برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی

سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : مجتبی صادقی

درد من حصار برکه نیست

زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نمی کند. 

دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : مجتبی صادقی

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت
این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد 

آقا بیا تا این شکسته کشتی ما
آرام راه ساحل دریا بگیرد

آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم
شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد

پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد



ادامه مطلب ...
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : مجتبی صادقی

یادمان باشد

 همیشه…       ذره ای حقیقت پشت هر “فقط یه شوخی بود”.

                      کمی کنجکاوی پشت “همینطوری پرسیدم”.

                      قدری احساسات پشت “به من چه اصلا”.

                      مقداری خرد پشت “چه میدونم”.

                      و اندکی درد پشت “اشکالی نداره” وجود دارد.

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:54 :: نويسنده : مجتبی صادقی

 توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟  جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه !  به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !!!  

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : مجتبی صادقی

یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو

داشته رد می شده، از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه: "من هیچ وقت خودم

رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…" چرچیل در حالیکه

خودش رو کج می کرده… می گه: "ولی من این کار رو می کنم" ! 

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:31 :: نويسنده : مجتبی صادقی

در گمرك بین المللی یك دختر خانم كه یك موصاف كن برقی نو از یك كشور دیگری خریده بوده ، از یك پدر روحانی می خواهد به او كمك كند تا این موصاف كن را در گمرگ زیر لباسش پنهان كند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد.
پدر روحانی می گوید: باشد ، ولی به شرط این كه اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.
دختر كه چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.
در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری كه اظهار كنی؟
پدر روحانی می گوید : از سر تا كمرم چیزی ندارم!
مامور از این جواب عجیب شك می كند و می پرسد: از كمر تا زمین چطور؟
 پدر روحانی می گوید : یك وسیله جذاب كوچك دارم كه زن ها دوست دارند از آن استفاده كنند ، ولی باید اقرار كنم كه تا حالا بی استفاده مانده است .
 مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !!  

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : مجتبی صادقی

خوشا به نيمه شبى با خدا صفا كردن
زبان حال گشودن زدل دعا كردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش
به يك دقيقه مناجات، با خدا كردن

به صد هزار قبولى عمره مى ارزد
به دهر يك گره از كار خلق وا كردن

به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا
كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن

در اين سراى دو در، از درى درآ اى دوست
كه حاجتى بتوان از كسى روا كردن

براى جلب رضاى خدا بكوش اى دل
كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن

به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى
كه كار زر، بود از حق تو را جدا كردن

بهشت برگ عبورش محبّت مولاست
خوشا به حبّ على دورى از خطا كردن

پنج شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : مجتبی صادقی

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
 
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:17 :: نويسنده : مجتبی صادقی

گفتم خدايا همنشينم باش
 گفت: من مونس کساني هستم که مرا ياد کنند!
گفتم چه آسان به دست مي آيي؟!
 گفت: پس آسان از دستم نده!

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:7 :: نويسنده : مجتبی صادقی

 قلب زمانه خون شده آقا !
 دگر بیا ...
آیینه دار گلشن طاها !
 دگر بیا ...
صبر و قرار رفت ز دل ها به یاد تو !
ای انتظار جان و دل ما !
 دگر بیا ...
ای راز سر به مهر فلک ، انتظار سبز !
مسند نشین عالم بالا !
 دگر بیا ...
گل های سرخ باغ به یادت شکفته اند !
آقا ! برای دیدن گل ها
 دگر بیا ...
ای سبز سبز ، ای گل باغ محمدی !
ای یادگار خانه ی زهرا !
 دگر بیا ...
آقا ! حضور سبز تو درمان عالم است !
بهر شفای این دل تنهــــــــا
  دگر بیاااا

چهار شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : مجتبی صادقی

این آموزش خوبیه واسه شروع یادگیری pspice 

انشاالله در آینده فایل های دیگه ای هم میذارم.

                    فایل دانلود در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : مجتبی صادقی

برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم نه

                                              برای عده ای چه خوب شد نیامدی

   یا رب، هنوز منتظر بقیة الله هستم. نمیدانم آنروز که مشیت الهی زمین را لایق بداند ، دنیا جولانگاه داعیه داران تو و حسینت خواهد ماند یا آنان که بر سر سفره هایشان نان خیانت مردم کوفه است و آنان که سر به زیر برف جنة الحسین فرو برده اند ، محل دیگری برای فریب خود خواهند یافت.   

پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : مجتبی صادقی

  روزی مردی در حالی که نان خریده بود به فردی برخورد کرد که در حال گریه و زاری بود، از او علت گریه اش را پرسید. جواب داد چند روزی است که چیزی نخورده ام و از شدت گرسنگی گریه می کنم، مرد هم شروع به گریه کرد. گفت تو دیگر چرا گریه می کنی بجای گریه کردن یکی از نانهایت را به من بده. مرد گفت نه، من فقط حاضرم برایت گریه کنم نه اینکه چیزی به تو بدهم.



امیدوارم ارادت ما به حضرت زهرا سلام الله علیها بیشتر از گریه کردن باشد.

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : مجتبی صادقی

ایام شهادت ام ابیها، فاطمه زهرا سلام الله علیها

                        را تسلیت میگم

     و امیدوارم که لیاقت شفاعت بانوی دو عالم را پیدا کنیم.

                        التماس دعا 

                          یا علی

یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده :

با استعانت از درگاه خداوند منّان و تحت توجّهات حضرت ولي عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ؛ سیستم ختم قرآن و ختم صلوات از طریق ارسال پیامک در وب سایت ختم قرآن مجید راه اندازی شد.

 

http://www.ghorany.ir

التماس دعا 

 

 

پنج شنبه 31 فروردين 1391برچسب: , :: 12:21 :: نويسنده : مجتبی صادقی

ای کاش خروش آسمان بر تلاطم موج های تیره چیره شود و بغض ابر در دل باران شسته...

و کاش نسیم سحر عطر گل یاس را به منزل آورد و دوباره خورشید بر زمین بتابد...

 

پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : مجتبی صادقی

    خداوندا ، در یافتن حق یاریم ده... و کمکم کن تا آنرا برگزینم و بسویش بشتابم و حلاوتش را درک کنم و از آن رویگردان نشوم...

     و کمک کن زیبایی گناه بر من غلبه نکند ...؛ و در مقابل دنیا یاریم ده که اگر یاری تو نباشد به آن دل سپارم و چشمانم جز آن نبیند ، و سرگرمی به آن چه بد جایگاهیست برای مشتاقان درگاهت...

    و چه زود آن روز فرا می رسد ، روزی که آگاه می شوم بر آنچه انجام داده ام و آگاه می شوم بر آنچه انجام نداده ام و چه روز سختی است برایم اگر به وعده تو و کلام تو و دستور تو بی توجه بوده باشم...

 

    و مرا از کسانی قرار نده که میمیرند قبل از آنکه زنده شوند...

پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 1:46 :: نويسنده : مجتبی صادقی

جزوه مدار 2 پارسه بصروت دو فایل PDF:

 

الف) روش فضای حالت - 1.38 MB برای دانلود کلیک کنید. 

ب) تبدیل لاپلاس به بعد - 10.86 MB برای دانلود کلیک کنید.

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 18:40 :: نويسنده : مجتبی صادقی

این هم یک آموزش دیگه واسه pspice  با حجم 3.9 Mb

این آموزش جامع تره  و میشه تونن و نورتن مدار را هم محاسبه کرد. همچنین رسم منحنی مشخصه دیود و ...

برای ورود به لینک دانلود کلیک کنید

شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : مجتبی صادقی

این آموزش اصول کار ماشین های الکتریکی را کاملاً شرح داده و خیلی با درس ماشین1 مرتبط نیست.

برای ورود به لینک دانلود کلیک کنید 

شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : مجتبی صادقی

یک pdf  نسبتا کامل از دستور العمل های نرم افزار متلب

برای ورود به لینک دانلود کلیک کنید

جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : مجتبی صادقی

[سلام بچه ها ،  چقدر خوبه همیشه به همدیگه کمک کنیم و از هم غافل نشیم.]

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: "من کور هستم لطفا کمک کنید."


روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

"امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! "

 

پيوندها
  • دانلود
  • حباب
  • عاشق تنها
  • نسل سوخته
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نیم کاسه و آدرس nimkase.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 22336
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 53
تعداد آنلاین : 1

Online User